منوی اصلی
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
وصیت شهدا
وصیت شهدا
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
نویسندگان
لوگوی دوستان
امکانات دیگر



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 13887
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 84
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




داستان روزانه

فال انبیاء




ابر برچسب ها
طنز (13) ,  جالب (5) ,  داستان (5) ,  پسر (4) ,  اشتغال (3) ,  احمدی (3) ,  وزیر (3) ,  جلیلی (3) ,  رضایی (3) ,  احمدی مشایی (3) ,  عارف و (3) ,  شعر (3) ,  رزمنده (3) ,  قلب (3) ,  اسلام (2) , 





برچسب ها : اسم, ارایشگاه, مردانه, زنانه,
توسط : mostafa hosseinpour |  





برچسب ها : موافق, مخالف, پسر, دختر,
توسط : mostafa hosseinpour |  

 

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ

 

درخت گلابی ای فرستاد که درفاصله ای دور از خانه شان روییده بود.

 

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم

 

در پاییز به کنار درخت رفتند.سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست

 

که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.پسر اول گفت:

 

«درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.»

 

پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»

 

پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با

 

شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.»

 

پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»

 

مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط

 

یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!

 

شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید.

 

همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید

 

فقط در انتها نمایان می شود. وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند!

 

اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری

 

پاییز را از کف داده اید!

 

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!

 

زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن.

 

لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند





برچسب ها : پسر, چهار, مرد, پدر,
توسط : mostafa hosseinpour |  

روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.

حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.

پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.

هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...

دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

ندا آمد:

ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟

پدر گفت:زمین.

فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟

پدر پاسخ داد: آسمان ها.

فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟

پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟

پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است





برچسب ها : داستان, کوتاه, بنده, موسی,
توسط : mostafa hosseinpour |  

دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟

میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

آب خونه قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. می پرسه زنگ لوله هاست؟

پــــَ نه پــــــَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته..!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلو در پارک کرده میگه میخوای بری تو؟

پـَـــ نــه پـَـــ در و باز کردم هوای کوچه عوض شه

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

رفتم فست فود گارسون دختر اومده میگه غذا میل دارین ؟!

میگم پـَـــ نــه پـَـــ بشین ۲ دقیقه اومدم خودتو ببینم همش تو اشپزخونه ای!!!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

رفتم حموم داد زدم میگم این آب چرا ســـــــــرده؟!!!! بابام میگه داری دوش میگیری؟

میگم پـَـــ نــه پـَـــ دارم تمرین های دوره غواصی رو تو تشت دوره میکنم …

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

رفتم خاستگاری میرم تو اتاق که با دختره خصوصی صحبت کنم دختره میگه میخای باهام ازدواج کنی

میگم پـَـــ نــه پـَـــ اومدم باهم خاله بازی کنیم حوصلم سررفته بود

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

پسره به دوستش میگه:GF همون دوست دختره؟!؟! دوستش

میگه پـَـــ نــه پـَـــ مخفف گوجه فرنگیه

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

جارو دستم بود داشتم می رفتم اتاقمو جارو بزنم … عمه ام دید گفت داری میری جارو بزنی؟

پـَـــ نــه پـَـــ زنگ زدم بچه ها بیان قسمت هشت هری پاترو بسازیم

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟

پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟

میگم:پَــــ نَ پَــــ… گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

با دوستم رازِ بقا میدیدیم بهم میگه:شیرایِ نَر همشون صورتاشون مو داره !!!

گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط اونائی که عضو پایگاه مقاومت بسیج جنگلن اینطورین

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنـــا کنم ؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ بزار اهنگ تـایتـانیک بزارم آروم غرق شو..!

...........پ ن پ های جالب و با حال..............

اومده تو اتاق ،قابِ عکسِ رو دیوار و دیده میگه : وای داداشتــــــــــــه؟؟؟

میگم: آره

میگه : عکسشـــــــــــــه؟؟؟

میگم پـــَــ نَ پـــَـــ خودشه ، گذاشتمش رو دیوار با دمپایی کوبیدم رو صورتش،چسبیده به دیوار!!!





برچسب ها : پ ن پ, دوست, طنز, عاشق,
توسط : mostafa hosseinpour |  

- يک پسر خوب امضاء گواهي نامه اش خشک نشده به رانندگي خانمها گير نميدهد-1

 

۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهايي را بيان ميکند که مورد تائيد وزارت 1) ارشاد اسلامي2) وزارت بهداشت3) وزارت مبارزه با تبعيضات استاني و ... باشد.

 

۳ـ يه پسر خوب کمتر با اين جمله مواجه ميشود"مشتري گرامي دسترسي شما به اين سايت مقدور نمي باشد"..

 

۴ـ يه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نميره.

 

۵ـ يه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نميکنه بزنه تو اتاقش.

 

۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با ديدن يه خانم رديف چشماش مثه چراغهاي فولکس نميزنه بيرون



ادامه مطلب

برچسب ها : پسر, بچه, طنز, خوب,
توسط : mostafa hosseinpour |  

شخصی می‌گفت: روزی به عیادت یکی از فضلا که بیمار بود رفتم و چون نزد او نشستم و پرسش احوال او کردم، به او گفتم خدا را شکر کن و حمد بجا بیاور. تبسم نمود و گفت: چگونه شکر کنم و حال آنکه خدای تعالی فرموده است: « و لئن شکرتم لازیدنکم» یعنی: شکر بکنید همانا زیاد می‌کنم برای شما ... و می‌ترسم اگر شکر او کنم بر بیماری من بیافزاید!

 





برچسب ها : ترس, شکر, حکایت,
توسط : mostafa hosseinpour |  

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.

 

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده

 

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد.وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !

 

آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت. وچندین باربا لگدبه آن زد .

 

حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر" روز بعد آن مرد خودکشی کرد.

 

خشم و عشق حد و مرزی ندارند.دومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه : اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند .

 

در حالی که امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.

 

همواره در ذهن داشته باشید که:

 

اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند .

 

مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند .

 

مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود .

 

مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود.

 

مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود.

 

خوشحالم که دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد.

 

امیدوارم که روز خوبی داشته و هر مشکلی که با آن روبرو هستید . آخرین روز آن باشد و تمام شود.

 





برچسب ها : دوست, پولیش,
توسط : mostafa hosseinpour |  

یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.

 

اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت.

 

ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را ار خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت.درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت.

 

در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد.بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!

 

درویش پادشاه شده گفت:ای یار عزیز در عوض تبریک؛تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!

 

رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!

 





برچسب ها : درویش, سلطان, و, , , ,
توسط : mostafa hosseinpour |  

 سعی نکن متفاوت باشی!

فقط "خوب باش"

خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...

 





برچسب ها : متفاوت, خوب و, , , ,
توسط : mostafa hosseinpour |  

می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ...

این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !

و گونه کسی را سرخ نمیکند !





برچسب ها : دوستت دارم, می گوید, سرخ,
توسط : mostafa hosseinpour |  

زمانی فرا می رسد که مجبور می شوید بگذارید کسی برود

و دیگر با او ارتباطی نداشته باشید.

اگر کسی شما را در زندگیش بخواهد راهی پیدا میکند تا شما را در آن

بگنجاند.

باید فراموشش کنید و این حقیقت را بپذیرید که آنگونه که شما دوستش

 داشتید،

او نداشت و بگذارید به آرامی از زندگیتان برود.

گاهی اوقات رفتن آسان تر از ماندن است.

ما تا قبل از اینکه کسی را فراموش کنیم تصور میکنیم که کار سختی است.

اما وقتی فراموش میکنیم به خود می گوییم که چرا زودتر ترکش نکردیم!

 





برچسب ها : زمانی, حقیقت, آسان,
توسط : mostafa hosseinpour |  

يادت هست وقتي خدا داشت بدرقه ات ميكرد بهت چي گفت؟

"جايي كه ميري مردمي داره كه مي شكننت,نكنه غصه بخوري!

من همه جا باهاتم,تو تنها نيستي.تو كوله بارت عشق ميذارم كه

بگذري,قلب ميذارم كه جا بدي,اشك ميدم كه همراهيت كنه و

مرگ كه بدوني بر مي گردي پيشم."





برچسب ها : قلب, یادت, اشک, مرگ, غصه, ,
توسط : mostafa hosseinpour |  

پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسی ،خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست . در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.

لطفا برید ادامه مطلب...



ادامه مطلب

برچسب ها : پسر, وسوسه, زن روسی, شهوت,
توسط : mostafa hosseinpour |  

اگر چیزی در بشقاب شامتان وجود دارد که آن را دوست ندارید، شکایت نکنید .

افرادی وجود دارند که هیچ چیز در بشقاب هایشان ندارند .

اگر در ترافیک گیر کرده اید ، ناامید نشوید .

 

 کسانی در این دنیا وجود دارند رانندگی برای آنها یک آرزوی محال است .

آیا تاکنون از ارتباطی که پایان بدی داشته باشد ناامید شده اید ،

 

به شخصی فکر کنید که هرگز نمی دانسته است که چگونه دوست داشته باشد و در مقابل دوست داشته شود .

به زنی در گرفتاری های وخیم فکر کنید که هفت روز هفته را روزی 12 ساعت کار می کند تا شکم بچه هایش را سیر کند .

 

 به شخصی فکر کنید که از دو پا فلج است و عاشق چنین فرصتی است که پیاده روی کند .

اگر ماشینتان وسط راه خراب شده و شما را مایل ها دور از کمک باقی گذاشت

اگر به خاطر از دست دادن تعطیلات آخر هفته تاسف خورده اید

 

 

 

 

 

.

 



توسط : mostafa hosseinpour |  

❤رز های قرمز محبوب او و نامش نیز رز بود . شوهرش هر سال آن ها را با پاپیون های زیبا بهم می بست و برایش می فرستاد . سالی هم که او مرد ، رز ها به در خانه اش تحویل داده شدند ، روی کارت نوشته شده بود :

لطفا به ادامه مطلب بروید...

 



ادامه مطلب
توسط : mostafa hosseinpour |  

"در تفحص شهدا،دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.

 

گناهان یک روز او عبارت بود از:

 

1.سجده نماز ظهر طولانی نبود.

 

2.زیاد خندیدم.

 

3.هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.

 





برچسب ها : بسیج, گناه, رزمنده,
توسط : mostafa hosseinpour |  

روزی قهرمانِ بوکس به کافی شاپ میره و یه قهوه از نوعِ مرغوب ( گرون قیمت ) سفارش می ده ؛ زمانی که گارسون سفارش رو میاره سرِ میز ، قهرمان یادش میافته که دستهاشو نشسته و باید بره و دستشویی ! ولی از ترسِ اینکه کسی قهوه اش رو نخوره نمیتونست میزش رو رها کنه !! :|
تصمیم میگیره که این یادداشت رو کناره قهوه اش بذاره : ( این قهوه مالِ منه امضا : قهرمانِ بوکسِ جهان ! )

------------------------------------------------

وقتی که برمیگرده میبینه که قهوه اش رو خوردن و کنارش این نوشته رو گذاشتن : ( قهوه ات رو خوردم امضا : قهرمانِ دوویِ جهان ) :D





برچسب ها : قهرمان, بوکس, دونده, قهوه,
توسط : mostafa hosseinpour |  
  
   

 

   

یادداشتی از طرف خدا

   

 

   

 

  به: شما

 

تاريخ : امروز

 

 از: خالق

 

موضوع : خودت

 

من خدا هستم. امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .

 

لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم. اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي، براي رفع كردن آن تلاش نكن .

   

آنرا در صندوق( براي خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو !

 

 وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با اضطراب دنبال(پيگيري) نكن .

 

در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان در زندگي ات وجود دارد تمركز کن .

 

نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي آنها يك امتياز بزرگ است.

 

شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن كه سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.

 

 ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري: به زني فكر كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند..

 

وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي : به انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده.

 

 وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده بروي : به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبار فرصت راه رفتن داشته باشد.

 

 ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني و بپرسي هدف من چيه ؟

 

 شكر گزار باش .

 

در اينجا كساني هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند.

 

 وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي :

 

به بيمار سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند.


   ممكنه تصميم بگيري اين مطلب رو براي يك دوست بفرستي : متشكرم از شما ، ممكنه در مسير زندگي آنها تاثيري بگذاري كه خودت هرگز نميدانستي!





برچسب ها : خدا, مشکلات, نامه,
توسط : mostafa hosseinpour |  

  پسری با پدرش در رختخواب

    درد ودل می کرد با چشمی پر آب

    گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست

    زندگی از بهر من مطلوب نیست

     گو چه خاکی را بریزم توی سر

    روی دستت باد کردم ای پدر

     سن من از 26 افزون شده

    دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد

    همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته

    بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت

    خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود

    غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن

    این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من

    ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها

    من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها

    سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران

    مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر

    با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما

    بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم

    او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید

    قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله

    یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود

    دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا

    شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم

    بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم

    بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او

    گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی

    روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری

    دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی

    واقعا ً که پوز بابا را زدی

 



توسط : mostafa hosseinpour |  


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد